گودال سرخ
پا گرفته در دلم آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتش دان شده
اشکهایم می چکد بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنه ام موسم باران شده
بین این گودال سرخ در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین غرق در طوفان شده
صد نیستان ناله را هر نفس سر می دهم
بی سر و سامان توست آه سرگردان شده
یک طرف من بودم و عمّه ای دل سوخته
یک طرف امّا تو و خنجری عریان شده
نیزه ای خون می گریست پای زخم کاریش
قصد زخمی تازه داشت دشنه ای پنهان شده
حال با دستت بگیر در میان تیغ ها
زیر دستی را که از پوست آویزان شده
حسن لطفی